مامانی و دلتنگی از تو
سلام مامانی دختر گلم خوبی عزیزم ببخشید عزیزم چند روزی بود سرم خیلی شلوغ بود گلم دیروز مامانی با همکارش (خاله زری) رفته بودیم ماموریت زرند تا عصر ساعت 6 اونجا بودیم با این مثل هر روز رسیدم خونه ولی دلم خیلی برایت تنگ شده وقتی رسیدم خونه گفتی مامانی من را تنها گذاشتی الهی مامانی بمیره و این حرفها را نشنوه شب هم وقتی می خواستیم بخوابیم اومدی کنارم و گفتی مامانی چشمات را باز کن من را دوست نداری بوسیدمت و گفتم هم اندازه دنیا بدو رفتی پیش بابایی و گفتی بابا یاسر من را دوست داری وقتی بابایی هم گفت اره این قدر خوشحال شدی و گفتی من دختر مامانی و بابایی هستم الهی من قربون این دختر ناز برم که این قدر دلتنگی می کنه عزیزم...
نویسنده :
فاطمه
9:57