یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

مامانی و دلتنگی از تو

سلام مامانی دختر گلم خوبی عزیزم   ببخشید عزیزم چند روزی بود سرم خیلی شلوغ بود گلم دیروز مامانی با همکارش (خاله زری) رفته بودیم ماموریت زرند تا عصر ساعت 6 اونجا بودیم با این مثل هر روز رسیدم خونه ولی دلم خیلی برایت تنگ شده وقتی رسیدم خونه گفتی مامانی من را تنها گذاشتی الهی مامانی بمیره و این حرفها را نشنوه شب هم وقتی می خواستیم بخوابیم اومدی کنارم و گفتی مامانی چشمات را باز کن من را دوست نداری بوسیدمت و گفتم هم اندازه دنیا بدو رفتی پیش بابایی و گفتی بابا یاسر من را دوست داری وقتی بابایی هم گفت اره این قدر خوشحال شدی و گفتی من دختر مامانی و بابایی هستم الهی من قربون این دختر ناز برم که این قدر دلتنگی می کنه عزیزم...
12 ارديبهشت 1390

تقدیم به همسرم

    تقدیم به همسر مهربانم می خواهم دخترم یکتا هم بدانه چقدر بابایی را دوست دارم   یاسر جان توی این چند سالی که ما با هم عاشقانه زندگی کردیم شکر خدا تا به حال مشکلی نداشتیم یعنی نگذاشتیم مشکلات زندگی بر روی عشقمان تاثیر بگذاره عزیزم نمی دانم با چه زبانی از زحمات تو تشکر کنم و با چه زبانی بگویم دوستت دارم     ...
7 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

    سلام عزیز دل مامان خوبی گلم امروز صبح که داشتم می اومدم سرکار خواب خواب بودی توی یک خواب ناز یک لبخند زیبایی زدی عزیزم خواب فرشته را می بینی  دیشب مامانی حالش اصلا" خوب نبود کمی سرما خورده بودم تو هم وقتی دیدی من حالم خوب نیست دختر خوبی بودی و دیشب برای اولین بهار بهانه شیر گرفتن را نگرفتی دخمل ناز گلم عزیزم تو هم رفتی با بابایی بازی کردی فقط می خواستم تو را ببرم دستشویی دیدیم ای داد بی داد تمام توپ هایت را ریخته بودی توی اتاق چه کار می شه کرد بازی دختر و بابایی هست دیگه ....     عزیز مامان بدان مامان همیشه دوستت داره و عاشقانه می بویت ...
7 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

  خدایا بارالها گفتی صدایم بزن من جوابت را می دهم یا رب امروز به سویت امدم و چشمانم را به سوی خالق یکتا سوق می دهم و فریاد می زنم یا رب دستم را بگیر و تنهایم نگذار............. ...
4 ارديبهشت 1390

یکتا گلم در مطب دکتر

سلام عزیزم  خوبی دیروز عصر نوبت دکتر داشتی اخه چند روزی بود که دست می گذاشتی روی پهلوت و می گفتی درد می کنه  و دستشویی رفتنت هم زیاد شده بود ترسیده بودم که خدایی ناکرده عفونت نکرده باشی  بخاطر همین پیش دکتر علوی نوبت گرفتم با خاله مریم رفتیم دکتر تو توی راه توی ماشین تو بغل خاله مریم بخواب رفتی وقتی رسیدم تو مطب دو نفر جلویمان بودند ولی تو هنوز خواب خواب بودی ارم گرفتمت هر چی صدایت می کردم یکتا خواب بودی اخه سابقه داری مامان جون خیلی خوش خوابی مثل بابایی خلاصه رفتیم داخل دکتر وقتی می خواست معاینه ات کنه بیدار شدی و شروع کردی به گریه کردن دکتر گفت چیز خاصی نیست فقط گوشهایت کمی عفونت کردند دارو دار...
4 ارديبهشت 1390

یکتا گلم و بازی

سلام عزیزم خوبی مامان جون دیشب با بابایی تو را بردیم سرزمین توپ هنوز یک خیابان مونده بود که برسیم به اونجا فورا گفتی بابایی بپیچ  این طرف ادرس می دادی به بابایی که از کدوم طرف بره قربون تو دختر نازم برم که خیابان ها را یاد گرفتی   اول سوار هواپیما شدی    بعد قطار بعد رفتی توی توپها بعد سوار ماشین   و اسب شدی وقتی می خواستیم بیایم خیلی گریه کردی که دوباره مجبور شدیم تا ساعت ۱۲ حیرون تو نیم وجبی بشویم و ما را مجبور کردی بریم پارک تا سر سره بازی کنی گلم می دانم من مقصرم اگر سر کار نبودم حداقل هفته ۳ بار تو را بیرون می بردم ولی گلم مامانی را درک کن   شب هم که امدی ...
3 ارديبهشت 1390